باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

اولین تجربه شیرین

عزیزکم دیشب دلمو زدم به دریا و برای اولین بار خودم شما رو بردم حمام البته بابایی هم کمک کرد گرچه اولش مخالف بود اما زود رضایت داد..شمام اینقدر خانم بودی که صدات در نیومد بابایی هم قربون صدقت میرفت..بالاخره باید میبردمت نمیشد که تا همیشه مزاحم فاطمه جون بشیم که شمارو بشوره.. مرسی گل دخترم که خوب بودی و همراهیم کردی.. تجربه خوبی بود...... راستی اینم عکس کادوهای تولدت این گردنبند خوشگلو مامان سوری(مامان خودم )برات گرفت  اینم یه نیم سکه که مامان مینا (مامان بابایی) زحمتشو کشید این گوشواره های ناز رو هم زندایی فاطمه برات گرفت اینم یه انگشتر که زندایی هدی لطف کرد برات گرفت بقیه هدایا نقدی بودن که بابایی برات گذاش...
29 آبان 1392

اولین گردش

عزیز دلم جمعه 23 آبان اولین روزی بود که رفتیم گردش.. صبح که از خواب پاشدیم دیدیم هوا خیلی خبه بابایی گفت زود کارارو انجام بدم تا سه تایی بریم بیرون تا شما یه کم هوا بخوری البته این افتخار هم نصیبمون شد که همسر پسرعمه بابایی که تازه از شاهرود اومده بودن نیز مارو همراهی کنن..خیلی خوش گذشت رفتیم امامزاده ابراهیم..شما کل راهو خواب بودب و هر چند وقت چند ثانیه بیدار میشدی و اطرافو ارزیابی میکردی و دوباره لالا...موقع برگشت هم سر کوچه گریه رو سر دادی آخه خیلی گرسنت شده بود عزیزم..       ...
28 آبان 1392

50 روزگی باران

دخملی مامان حالش خوبه..دیروز بردمت پیش دکتر و اونم گفت که گلوت خوب خوب شده عشقم..خدارو شکر...از دکتر راجع به پستونک پرسیدم و گفت اصلا اشکالی نداره بلکه واسه جلوگیری از پرخوری خوب هم هست اما زیر دوسال باید ازت بگیرم قربونت برم..وزنت هم شده 4750 .. این روزا یه کوچولو موقع خوابیدن لج میکنی چشات داره میره اما دلت نمیخواد بخوابی.. الان هم خوابی که من اومدم نت اینم عکس الانت..نمیدونم چرا با بودن پتو روی خودت مشکل دارری زودی کنارش میزنی..   اینم امروز صبح شما که سر حالی و میخندی   صبح وقتی بابا داره میره سر کار میاد پیشت اگه خواب باشی که هیچ اما اگه بیدار باشی باهات بازی میکنه شماهم میخندی بابا شارژ میشه میره.. عزیزکم...
26 آبان 1392

شیرین ترین شیرین من

فرشته کوچکم : دستت را اينگونه به دور انگشت پدر حلقه ميكني ومن پر از احساسات خوب ميشوم برايت/برايش/براي خودم براي همه ي اين روزها و ثانيه هاي مملو از عشقمان پر از احساسات خوب ميشوم و فكر ميكنم و فكر ميكنم و ميروم به عالم رويا پيش بيني ميكنم روزهاي خوب آينده ات را اينكه تو هم چنان خوبي و پاك مهربان و نيك سرشت آن روزهايي را كه بزرگ شده اي عجب لحظات شكوهمندي تو را نگاه كنم و مست شوم روزی را میبینم که همدمم شده ای ، غمخوار مادر شده ای ، دوش به دوش کنارم راه میروی...دختر ناز داردانه ی بابا شده ای... روزي را ببينم كه تحصيلاتت به پايان رسيده و من و پدرت آمده ايم براي جشن پاياني آن روزي را ببينم كه تو داري سند امضا ميكني سند پ...
22 آبان 1392

بخند تا زندگی کنم (اولین لبخند)

عزیز دلم امروز 47 روزه که اومدی به دنیای ما به خونه ما و مهمتر از همه به دل من و بابا... هرچی از شیرینی این روزا بگم کمه..درسته که بیشتر وقتا خوابی اما حضورت تو خونمون حس میشه انگار خدا به زندگیمون روح دمید..بابایی به عشق تو هرروز زودتر از قبل میاد خونه تا کنارت باشه وقتی میشینه روبروت و نگات میکنه میشه عشق رو از نگاهش خوند هیچ وقت بابایی رو اینطوری ندیده بودم..   منم که با بودن کنارت آرامش دارم عروسک قشنگم..تا کنارت خوابم راحت میخوابی اما همینکه پا میشم تو به ول وله میافتی و بیدار میشی مامان فدای تو بشه.. دیروز صبح از خواب پاشدم تا برم w.c وقتی برگشتم دیدم بیداری و تا منو دیدی شروع کردی به خندیدن و منم کلی ذوق زده شدم و همراهت...
22 آبان 1392

با تو همه چی عالیه..

عشق مامان قلب مامان امروز 43 روزه که تو رو کنارم دارم با اینکه بعضی وقتهادلم واسه تکون خوردنات توی دلم تنگ میشه اما لمس وجودت در کنارم رو با هیچ چی عوض نمیکنم. تو این مدت کم خیلی بهت دل بستم وقتی میرم باشگاه دلم واست یه ذره میشه.. عزیزکم تو اینقدر خوبی که اصلا با تو تنها توی خونه بودن سخت نیست.. فقط وقتایی که گرسنه ای یا خودتو خیس میکنی صدای نق نقت تو خونه میپیچه..جالب اینجاست که تا صدامو میشنوی ساکت میشی.. دخترک ناز من به اندازه ی تمام دنیا دوستت دارم... خدای من هزاران هزار مرتبه شکرت به خاطر دادن این نعمت شیرین الهی به زندگیمون..  این عکس شمادر اولین روز ورود به خونه..گذاشتمت تو تختت و خودم به کارا رسیدم وقتی اومدم بهت سر ...
18 آبان 1392

آغاز زندگی سه نفره

این لباسو عزیز برات گرفته واسه اینکه فردا به محفل شیرخوارگان بریم ...البته شما در حال گریه هستی و اصرار داری اون سربندو از سرت بگیریم و موفق هم شدی..     امروز پنجشنبه به خونه تشریف فرما شدیم... دیروز چهل روز شما بود و دیگه باید از خونه عزیز رفع زحمت میکردیم دیگه باید زندگی عادیمونو شروع کنیم من و شما بابایی.. الان شما خوابیدی بابایی هم داره تلویزیون نگاه میکنه  و منم مشغول وبگردی.. ...
16 آبان 1392

.....دخترم ای جانم......

    دخترم ای شیرین تر از شهد عسل                             دخترم صد شعر نو یکصد غزل                                                     دخترم زیباترین رنگین کمان                                                                         &...
10 آبان 1392

یک ماهگی عروسکم

شنبه 4 آبان بردمت پیش دکتر تا نتیجه داروهاتو ببینه خوشبختانه داروها خوب ج دادن و شما سرماخوردگیت خیلی بهتر شد خدارو هزاران هزار مرتبه شکرت.. سه شنبه هم بردیمت بهداشت وزنت شده بود 4150 وقدت 53 و دور سرت 5/34 که نرمال بود..خداجونم بازم شکرت.. اینم عکس یک ماهگی   ولم کنین خواب دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!    تو خواب هم دست از سرم بر نمیدارین ولم کنین بذارین تو عالم خودم باشم.......   حالا هر چی میخواین عکس بندازین!!!!!!!!!!! اولین باری که پستونک خوردی............   ...
9 آبان 1392

روزمره گی های باران

سلام خوشگل من..  دختر من خیلی خانمه بزنین به تخته...  صبح که از خواب پا میشی یه کم با خودت بازی میکنی شیرتو میخوری(البته یه کوچولو شکمویی) و میخوابی ..شبا هم خیلی خانمتر از صبح لالا میکنی فقط یه چند شبه که یه کم بهونه میگیری فکر کنم به خاطر سرما خوردگیته.. اینجا دیگه من کلافه شدم بابا علیرضا شمارو گذاشت رو پاش اول آروم بودی چون برات تازگی داشت اما بعد دوباره لج کردی..   اینجا هم از خواب پاشدی لباستو عوض کردی و تر و تمیز دراز کشیدی کاری هم به کار کسی نداری خانمم..   اینجا هم داشتم عوضت میکردم خودت داری شیرتو مخوری دخترک مستقل من   ...
3 آبان 1392